خانه

روزی که این خانه را راه انداختم، هدفم نوشتن بود. نه برای این که کسی بخواند، نه برای این که چیزهایی که نوشته‌ام را عرضه کنم، نه برای این که هواداری پیدا کنم یا مخاطب ثابتی داشته باشم. (البته که همه‌ی این‌ها، برای کسی که به نوشتن علاقه دارد یک مزیت است و صدالبته موجب خوشحالی و شعف. ولی مقصود من این‌ها نبود.) من این وبلاگ را تنها برای این راه انداختم که خودم را مجاب کنم بیشتر بنویسم و آن‌چه نوشته‌ام را جایی ثبت کنم تا بعدها بهتر بتوانم سیر تغییر و تحول اندیشه‌ام را به تماشا بنشینم.

دوست دارم سالیان دیگر، وقتی به این صفحات و خطوط نگاه می‌کنم، ببینم از کدام نقطه به کدام نقطه رسیده‌ام؟ از کجا به سمت کجا حرکت کرده‌ام؟ برای رسیدن به جایی که آن روز هستم از چند کوجه گذشته‌ام و در چند منزل توقف داشته‌ام؟

این، شاید بزرگ‌ترین هدیه‌ای است که می‌توانم از امروز، برای فردای خودم بفرستم. (منظورم البته هدیه‌ی دنیوی و مادی است. اعمال نیک و کارهای خیر جای خود را دارد.)

همین فکر را هم البته مدیون یک دوست‌ام. همان طور که پیش‌تر، در

اولین نوشته‌ی این خانه، گفته‌ام. دوستی که اگر اصرار و تشویق‌های او نبود، شاید هرگز به این کار تن نمی‌دادم.

این‌ها را گفتم که بدانید هدفم از راه انداختن این خانه، نوشتن است. نوشتن برای خودم. روزهای اول خودم را مجاب کرده بودم هرماه، چند نوشته‌ی جدید داشته باشم. بعدتر به ماهی یک نوشته هم رضایت دادم. این روزها اما درگیر کار مهم‌تری شده‌ام. کاری که نه تنها فرصت نوشتن را از من گرفته، که مدت زیادی است قلمم سمت شعر گفتن هم نمی‌رود. نه که نخواهم؛ مدت‌هاست نتوانسته‌ام شعر جدیدی بنویسم.

مطالب بسیاری برای نوشتن دارم و احساسات بسیاری برای سرودن. منتظرم بار سنگینی که بر دوش دارم را زمین بگذارم و باز شروع کنم. دلم لک زده است برای نوشتن و با کلمات بازی کردن.

این‌ها را نوشتم که بگویم: زنده‌ام! (هرچند به قول دوستم زنده و مرده‌مان برای اغلب آدم‌ها اهمیتی ندارد!) اما به هرحال زنده‌ام و برمی‌گردم. 

امشب، در میان وب‌گردی شبانه، دلم ناگاه هوس نوشتن کرد. آمدم بنویسم تا هم آرام شوم و هم به بهانه‌ی نوشتن بگویم: عیدتان مبارک، سال خوبی داشته باشید!

همین!

پ.ن: اگر در این مدت امری بود، می‌توانید به

صفحه اینستاگرامم، دایرکت بفرستید. تا حد امکان پاسخگو خواهم بود.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها